سرزمين مادري | ||
|
محو در نگاه خواب ياسمن غنوده در بستر مظلومانه خويش در كشاكش با فرشتگان دنياي پاك كودكي اش آتش باغ را به نظاره نشسته تاب درختان تاب شده و شبنمي نمانده در جاي خويش ياسمن ارغواني اين دشت . در بلوغ ستاره تو ، چه كلامهاي تلخي برايت خواهم گفت و خويش خواهي خواند شعري از شبگرد غم ها گاه و بيگاه ، تاب درختان فرياد مدد خواهي اش را به گوش فلك ، كاش مي رسانيد كاش درد مبهم و بغض آلود علف را زاغچه اي مي فهميد ، تا برساند باغبان مست و دلير را دوباره در شبانگاه تحمل آفت زده ، در بستر مرواريدي شما به تن خفته ات بوسه مي زنم و دل در گرو حقيقتي شيرين خواهم سپرد تا طي گردد ظلمت شب ها تا محو گردد ديو خصم آلود غم ها بخواب ياسمن زيبا ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
[ ۶ آذر ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۴۷:۵۵ ] [ امين ]
چه جاودانه مي سرودي خروار خروار نياز و خواهش را چه هنرمندانه معمار،بودي ، حس بودن را خواستن را ، و خداي پاك را بارها در مصرعي به تكرار شگفت زده و اشك ريز ، هر دم سلامت كرده ام استاد . . . بعد از تو هر چه بيابان مي بينم ، سراسر مه گرفته و هر چه قريه كه گذشتم چراغش خاموش است و چه رسوا ، بي ترديد ديگر تازيان مي زنند عشق را زير هر چراغ خيابان و تير مي زنند پويان و محمد و علي را. هميشه اشك ريخته ام ، هرگز كسي اينگونه به كشتن خود برنخواست كه من به زندگي نشسته ام و چه جاويدان نمودي زنداني ستمگري كه هرگز به آواز زنجيرش ، خو نخواهد گرفت متبرك باد نام تو!... ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
[ ۶ آذر ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۴۶:۰۲ ] [ امين ]
[ ۱ ]
|
|
[ ساخت وبلاگ :ratablog.com ] |